گاهی وقتها پنبه برنده تر از هر چاقویی سر قربانی را می برد

پنبه های ما همه رشته شدند

پس برای رسیدن به مقصود باید رشته هایمان را دوباره پنبه کنیم!

......

پ.ن: تقلید ابراهیم بودن این نیست که گلستان را به آتش بکشیم!

برعکس متوجه شدید!

 

هوا سرد است و من همچنان به شکوفه نشستن درختان را انتظار می کشم.

یادمان باشد ما تنها می توانیم به خانه خود گرمی بخشیم...

زمستان خود باید برود!

......

پ.ن: امشب اصلا خوابم نمی آد! می ترسم! خیلی زیاد!

پ.ن۲: اصلا عجله کردن و دوست ندارم

 

 

چس رفته گوز اومده حاکم دهن دوز اومده!

.....

پ.ن: صادق هدایت (توپ مرواری)

پ.ن۲: ۲۲ بهمن با تاخیر بر شما مبارک!

 

گاهی با خودم میگویم چگونه گذشت

آن همه اشتباه

اینجایی که من ایستاده ام جایگاه من نبود!

در یک چشم بهم زدن تمام رویای من ویران شد...

حالا من ماندم و یک گذشته و حسرتی که بر دلم مانده

جایی برای جبران هست؟

فقط یک روزنه مانده پسرک دیوانه!

اینم از دست میدی؟

نه! محکم تر از همیشه با اراده ای آهنین به اش می چسبم!

 

 

در یک آن عاشقت شدم!

خیلی پیش از این

من همانم که مثل سایه نه به دنبال تو

در کنار تو بودم!

من همانم که جهانگرد تو نه!

گرد جهان تو بودم!

هیچ کدام را ندیدی...

چشمانت فقط آن سراب زیبایی را می دید که پیش رویت بود

ولی گنجشکک اشی مشی...

آخرش لب بوم دل ما نشستی

......

پ.ن: چند روزی اصفهان بودم

 

 

هرگاه در خود شکستی

از سختی و بی دلیل بودن زندگی...

به یاد آور که خدایی آن بالا هست

خدایی که از زجر دادن ما لذت می برد!

تا خود را بیابیم

و آنگاه از لذت بردن ما لذت برد!

 

 

شاید بهتر باشد از فردا خودم نباشم!

مهم نیست در بر روی همان پاشنه می چرخد یا نه...

مهم این است که من تصمیمم را گرفتم!

فردای بهتر...

 

زندگی همیشه همانگونه است که خود می خواهد نه آنگونه که ما می خواهیم!

ما نیز باید هماگونه زندگی کنیم که خود می خواهیم نه آنگونه که زندگی می خواهد!

یک نوشته ی ناشناس...

 

هنوز گاه نیمه شبی٬ رهگذری با سرفه های سرد خویش٬ ثانیه های حضور را

روی پل احترام می گذارد.

من از انسان گفتم. من از عاشق شدن گفتم.

به من رندانه خندیدند!

کنون بگذار با تنهایی خویش همنشین باشم، رها از قید این آلودگی های زمین

باشم.

به جرم عاشقی رویایی ام خواندند. به ذات خود خیانت کرده ام اگر غیر از

این باشم.

به من آموختید فریاد های تلخ بی پاسخ٬ که هر چه در پی آنم فقط در

قصه ها  مانده.

                                 کاش تو خواننده ی شعرم باشی

 

زندگی زیبا نیست

زندگی باتلاقی بیش نیست و من دست و پا زنان مرگ خویش را نظاره میکنم

.....

پ.ن: سیگار می خوام!