من و شب یلدا...

 

امشب شب یلدا...

تولد نور مبارک! (پس چرا اینجا هنوز تاریکه؟؟؟؟)

 

چشمهایم را میبندم

دستهایم را رو به آسمان دراز میکنم

و از خدای مهربان بهترینها را برای مردم شهرم خواهانم.

من دوستانی دارم از جنس یاس یارانی از نسل بهار و همشهریانی همچون طراوت باران.

 

......

 

این شعار تبلیغاتی یکی از کاندیداهای شهر ماست...

یاد دوم خرداد ۷۶ بخیر...

 

دیروز حرف های ناگفته بود و بغضی گه در گلو سنگینی می کرد...

گذشت و به امروز رسید اما با پلک هایی خیس که اشک بر آن ها سنگینی می کند...

باز دلتنگی

باز دلتنگی و تنهایی

باید بار سفر بست و رفت...

کجا؟! نمی دانم!!!!

......

کامنتهای نوشته قبلی پاک شده (علتشو نمیدونم)

...

امیدوارم امتحانتو خوب بدی...

 

در سرزمین من عشق ورزیدن یعنی کفر...

کافران هم کیش من! 

من کافر می مانم!

نخواهم برگشت

راه درازی در پیش رو دارم تا مقصد

تا بینهایت...

به موطنم برمیگردم! در کیش خود میمانم! به سوی مقصد میروم...

 

 

امشب سکوت من فریاد دلتنگی و بی خبریست...