نگران نباش!

همانی خواهد شد که میخواهی!

فقط کمی صبر کمی صبر و کمی دیگر صبر...

(یادت باشد لاک پشت ها نمیدوند!)

 

 

در روزگاری که دل های آدمیان زنگار بسته

و همه جا تاریک

چگونه نور را پیدا کنم؟

 

دریای کوچکی که در دل داشتی براستی انعکاس نور بود

من دریای نور را پیدا کزدم!

 

من برای پستی نهایتی کمتر از این متصوربودم!

ولی تو بینهایت پستی!

(رابطه زندگی من و شانس!)

 

 

دیر زمانیست بر شانه های من خسته  بار گرانیست...

یادم باشد این بار همان هدف من است

تا مقصد بر زمین نمیگذارمش!

 

آشفتگی ذهن من پایان ندارد و من منتظر زلزله مهیب زندگی ام همستم...

شمارش معکوس شروع شده پسر!

10

9

8

.

.

.

0

اشتباه نکن! میخوای اوج بگیری! زلزله نه!

تو باید پرواز کنی...

 

دوست خوبم هاله منو به یک بازی دعوت کرده که من باید 5تا از خصوصیات خودم و بگم و بعد از 5تا از دوستام بخوام که اونا هم این بازی رو انجام بدن:

*تصمیم گرفتن در کمتر از 5 ثانیه! و بعد پشیمون شدن...

 

*سیگار کشیدن به شدت هرچه تمامتر! بعضی روزا به دو پاکت هم میرسه...

 

*وقتی اعصابم بهم میریزه کسی نباید اطرافم آفتابی بشه! وگرنه...

 

*همیشه با یک دست چندتا هندوانه بلند میکنم! که همیشه...

 

*(اینو اصلا نمیگم!)...

......

دوستای من:

من

اسلوموشن

سوپ

تینایی

خانوم

 

بازم یه خبر بد دیگه!
مهراب پسر دایی عزیزم من کاری از دستم ساخته نیست جز اینکه فقط

دعا کنم تا خوب خوب بشی...

(پسر دایی من که سرباز نیروهای امداد آمریکایی توی

عراق بود به شدت زخمی شده و الان اصلا حال خوبی نداره و هر دو

پاهاش سیاه شده...)

خدای من به مامانم چی بگم؟؟؟

اون فقط بیست سال داره...

 

من و شب یلدا...

 

امشب شب یلدا...

تولد نور مبارک! (پس چرا اینجا هنوز تاریکه؟؟؟؟)

 

چشمهایم را میبندم

دستهایم را رو به آسمان دراز میکنم

و از خدای مهربان بهترینها را برای مردم شهرم خواهانم.

من دوستانی دارم از جنس یاس یارانی از نسل بهار و همشهریانی همچون طراوت باران.

 

......

 

این شعار تبلیغاتی یکی از کاندیداهای شهر ماست...

یاد دوم خرداد ۷۶ بخیر...

 

دیروز حرف های ناگفته بود و بغضی گه در گلو سنگینی می کرد...

گذشت و به امروز رسید اما با پلک هایی خیس که اشک بر آن ها سنگینی می کند...