بازم یه خبر بد دیگه!
مهراب پسر دایی عزیزم من کاری از دستم ساخته نیست جز اینکه فقط

دعا کنم تا خوب خوب بشی...

(پسر دایی من که سرباز نیروهای امداد آمریکایی توی

عراق بود به شدت زخمی شده و الان اصلا حال خوبی نداره و هر دو

پاهاش سیاه شده...)

خدای من به مامانم چی بگم؟؟؟

اون فقط بیست سال داره...

 

نظرات 6 + ارسال نظر
من جمعه 1 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:59 ب.ظ

اه
همسن منه؟!

خزان نوشت شنبه 2 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:08 ب.ظ http://chayesabz.blogsky.com/

براش دعا کنیم.

خزان نوشت یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1385 ساعت 08:54 ب.ظ http://chayesabz.blogsky.com/

می شه یه سر زود بیای پیشم.! یه بازیه که من فقط چند نفر را خوب می شناختم برای پیشنهاد به ادامه ی بازی. و یکی از اون ها تو بودی!

تینایی سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1385 ساعت 08:59 ب.ظ http://www.bneghab.blogfa.com

امیدوارم زود خوب بشه
خدایاااااااااااااااااااااااااا...

سکوت یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1385 ساعت 09:59 ق.ظ http://arambakhsh.blogsky.com

به مامانت بگو جواب اهای مادرای عراقی رو باید تاوان داد.

ساسوشا یکشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:18 ق.ظ http://www.sasosha.blogfa.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد