دیروز حرف های ناگفته بود و بغضی گه در گلو سنگینی می کرد...
گذشت و به امروز رسید اما با پلک هایی خیس که اشک بر آن ها سنگینی می کند...
و فردا ٬ حسرتی که بر دل سنگینی می کند!.
فردا...می رسد روزی که بی من روزها را سر کنیمی رسد روزی که مرگ عشق را باور کنیمی رسد روزی که تنها در کنار عکس مننامه های کهنه ام را بر کنی...
بعد از واور اون جمله ٬ باور کن که می شه خندید!
و فردا ٬ حسرتی که بر دل سنگینی می کند!
.
فردا
...
می رسد روزی که بی من روزها را سر کنی
می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی
می رسد روزی که تنها در کنار عکس من
نامه های کهنه ام را بر کنی
...
بعد از واور اون جمله ٬ باور کن که می شه خندید!