در طی تجربیات زندگی به این مطلب برخورد کردم که چه ورطه ی هولناکی میان من و دیگران وجود دارد و فهمیدم که تا ممکن است باید خاموش شد, تا ممکن است باید افکار خودم را برای خودم نگه دارم و اگر حالا تصمیم گرفتم که بنویسم, فقط برای این مطلب است که خودم را به سایه ام معرفی کنم.

                                                                                                 صادق هدایت

......

پ.ن: امشب حس هیچ چیز و ندارم!

نظرات 10 + ارسال نظر
سلمان دوشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 10:07 ب.ظ http://aloneeyes.blogsky.com

سلام
وبلاگ جالبی دارید و خوب هم می نویسد
موفق باشید
خوشحال میشم به منم سر بزنی

سعید دوشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 10:17 ب.ظ http://mastaneh.blogsky.com

سلام ...

دستت درد نکنه! خستگیمو از تن بیرون کردی ... همیشه جملات صادق هدایت سرحالم میاره! ولو اینکه چیزی ازش نفهم!!!

دلت شاد ...

خزان نوشت دوشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 10:33 ب.ظ

گاهی به این فکر می کنم اگه هدایت یا بقیه توانایی نوشتن نداشتند و به جای نوشتن به یک روان شناس برای مشکل ارتباتشون با اطرافیانشون مراجعه می کردنند پس تکلیف ادبیات چه می شد؟!!!

خواستگاه دوشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 10:46 ب.ظ http://khastga.blogfa.com

برای خودم و البته یادش رفت بگه
برای اینکه امیدی درونش روشن است
که روزی کسی آنقدر قهرمان باشد که این مرز را بشکند و خود را به داخل این خلوت بکشاند
اگه میدونست که کسی نمیخوندش نمینوشت
باور کن

شب قطبی سه‌شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 08:11 ق.ظ

عشق چشمی ست که گاه خود را به کوری می زند
تا از خیابان عبورش دهی
بی که بدانی عبورت داد
توحید جونم بهم بگو چی شد؟
جوابت رو گرفتی؟!
میدونی خیلی خسته ام از کلید هر قفل بی کلید بودن خسته ام میخوام خودم قفل باشم چی میشه مگه؟!
یه کم هم پشت به زین برم
یعنی تموم میشه؟!

شب قطبی سه‌شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 02:30 ب.ظ

توحید جان نگرانم کردی خیلی زیاد ٬ اگه کاری از دستم بر میاد بهم بگو لطفا
حتی اگه بشه فقط یه شنونده باشم تا یه جا خالیش کنی ...
منتظرت میمونم که خبرم کنی یا بهم اطمینان بدی که بهتری

فارا سه‌شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 10:53 ب.ظ http://fragile-dreams.blogsky.com

اقا اون قضیه تو پی نوشت پست قبل چی شد؟..جواب پوزیتیو بود یا نگتیو؟!...گفتی هدایت یاد کافه نادری افتادم!

صمیمی چهارشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 09:31 ق.ظ

دوست عزیزم
مرسی که یه چیزی نوشتی که حداقل بدونیم هنوز هستی، هر چند دلگیر کننده .
خیلی متاسفم. به عنوان کسی که دوستی اش را تازه با تو آغاز کرده بود ، خیلی متاسفم.
اما این درست نیست که شروع نکرده اینجوری تمومش کنی!!!
اگه دوست داشتی و حسش را پیداکردی می توانی بیای
و بلاگم و بگی چی شده.

به قول شب قطبی ، ما شنونده های خوبی هستیم.

نیکو چهارشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 12:42 ب.ظ

نوشتی ولی نگفتی که شاید ...
گفتی ولی حس نکردی که شاید یکی اون طرف ها ...
حس کردی ولی ندیدی که یه نفر داره گریه می کنه از ترس

فارا چهارشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 03:10 ب.ظ

ببینم تو ایمیل یا ای دی یی چیزی نداری؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد