پسرکی با آرزوهای دور و دراز

در توهم نقطه ای تاریک بسر می برد

سراب بود؟

شاید!

حماقت بود؟

شاید!
هرچه بود از دور زیبا بود

همه ی پلهای پشت سر خراب شدند...

و در نقطه ی تاریک ذهنش هنوز عمق فاجعه را باور ندارد...

نظرات 7 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 10:36 ب.ظ http://www.wall.blogsky.com

سلام
شاید سرگرم بود...شایدم بیکار...شایدم اسیر..

خزان نوشت چهارشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 11:57 ب.ظ http://chayesabz.blogsky.com/

شاید تفاوت چاله های ذهنی ادم ها جای انگشت هایی باشه که برای بالا اومدن از عمق فاجعه تلاش می کنند و یا دیوار هایی بکری که هرگز درک یک تلاش را به خود نمی بینند!

نارسیس پنج‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 10:48 ق.ظ http://pacific.blogsky.com

تو نقد بگیر و دست از ان نسیه بدار
آواز دهل شنیدن از دور خوش است!

اسلوموشن پنج‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 02:00 ب.ظ

بزرگ و کوچکی اتفاقات و به قول تو فاجعه و امثال اینا
به این بستگی داره که تو چقدر اهمیت بدی و فرضش کنی
پس محکم باش و کوچیک فرضش کن که زخماش زود خوب بشه
راستی نقاشی بیشتر "من می خوام پیاده شم" شده تا
وایسا دنیا
D:

شیوا جمعه 17 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 01:32 ب.ظ http://sheved

به عمق فاجعه هم عادت می کنه ... پسرک رو می گم .

[ بدون نام ] جمعه 17 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 04:42 ب.ظ http://koodaki.blogsky.com

سلام. تو هم که مختصر و مفید می نویسی.
یه سری هم به من بزن.

نیکو چهارشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 12:45 ب.ظ

تو میرسی من می دونم
می گم میرسی چون همه چیز در اختیار داری
حالا شاید راهت طولانی تر باشه ولی آخرش رسیدنه
میرسی پس صبر داشته باش
اگه خسته شدی به رسیدن فکر کن
اون وقت قدم هات محکم تر میشه
من منتظر صدای قدم هات هستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد